مقاله: چرا انسان‌های باهوش ایده‌های بدی دارند؟

چرا انسان‌های باهوش ایده‌های بدی دارند؟

رابرت موریس یک مهندس کامپیوتر و کارآفرین در آمریکاست. او بیشتر به خاطر اولین ویروس کامپیوتری خود با نام Morris Worm که در سال۱۹۸۸ ایجاد کرد شناخته می شود و در درجه دوم به خاطر شرکتی که در حوزه کامپیوتر تاسیس کرده مشهور است. او یکی از بنیان گذاران فروشگاه آنلاینviaweb  در آمریکا و از تامین کنندگان مالی Ycombinator  و پل گراهام است.

او در سال ۲۰۰۶ به دانشکده مهندسی الکترونیک و علوم کامپیوتر دانشگاه ماساچوست پیوست.

مقاله زیر تجربیات او و دوستانش در مسیر راه اندازی استارتاپviaweb است.

April 2005

در این تابستان، به عنوان یک پژوهش من و دوستانم هزینه راه اندازی چند استارتاپ جدید را دادیم. این یک پژوهش است چرا که شرایط مهیا می شود تا بنیان گذاران جوان تر که سرمایه گذاری روی آنها ارزش مندتر است را شناسایی کنیم. به همین دلیل است که ما این کار را در تابستان انجام می‌دهیم_تا دانش آموزان هم بتوانند در آن شرکت کنند.

ما از  Googleو Yahooآموختیم که دانشجویان دکترا توانایی شروع استاراتاپ های موفق را دارند. و بنا بر تجربه می دانیم که دانشجویان کارشناسی با استعداد تر از بسیاری از دانشجویان دکترا هستند. سن قابل قبول برای بنیان گذاران استارتاپ در حال کاهش است. و ما در تلاشیم که پایین ترین سن را بیابیم.

زمان هم اکنون رو به پایان است و ما در حال انتخاب کردن۲۲۷ نرم افزار کاربردی هستیم. انتظار داریم که آنها به دو طبقه دسته بندی شوند: امید بخش و ناامید کننده. اما خیلی زود متوجه شدیم که به گروه سومی هم نیاز داریم :به اشخاص امیدبخشی که ایده های ناامید کننده ای دارند.

فاز Artix

بهتر است که انتظارش را داشته باشیم . برای گروهی از بنیان گذاران بسیار معمولی و نرمال است که با یک ایده ناقص شروع کنند قبل از اینکه متوجه شوند که در استارتاپ مجبورند محصولاتی را تولید کنند که تقاضا برای آن وجود دارد. در حقیقت، ما هم اینگونه عمل کرده بودیم.

Viaweb اولین استارتاپی که من و Robert Morris شروع کردیم نبود. در ژانویه ۱۹۹۵ ، من و تعدادی از دوستانم شروع به تاسیس شرکتی کردیم کهArtix نام داشت. برنامه اینگونه بود که گالری از اجناس هنری را در سایت بگذاریم. با نگاه به گذشته من تعجب می کنم که چطور وقتمان را روی چیزی تا این حد احمقانه تلف کردیم. این نوع از گالری ها این که بخواهند روی سایت قرار گیرند حتی حالا یا ده سال بعد هم هیجان انگیز نیستند.

علاوه بر آن،کسانی که در خرید و فروش آثار هنری هستند اشخاصی هستند که بیشتر از هر کسی  روی کره خاکی از تکنولوژی هراس دارند. آنها زمانی که می‌خواستند  تجارت اینگونه از کالاها را بدست بگیرند مسلما انتخاب سختی بین این شغل و یک کار علمی سطح بالا نداشتند بیشتر آنها تا به حال هرگز یک وبسایت را ندیده بودند قبل از اینکه به آنها بگوییم که چرا بهتر است از وبسایت استفاده کنند. تعدادی از آنها حتی کامپیوتر هم نداشتند. ما خیلی زود غرق در ساخت یک سایت رایگان شدیم در حالی که حتی برای صاحبان این گالری ها نیز خیلی سخت بود تا  متقاعد شوند که از آن استفاده کنند.

سرانجام دریافتیم که به جای اینکه تلاش کنیم سایتی را برای اشخاصی درست کنیم که حتی آن را نمی‌‌خواهند، ما می توانیم سایتی را برای اشخاصی درست کنیم که خواستار آن هستند. در حقیقت ساخت نرم افزاری که این امکان را به مردم می دهد سایتی را که می‌خواهند انتخاب کنند. بنابراین ما   Artixرا متوقف کردیم وشرکت جدیدی را راه اندازی کردیم.Viaweb ، نرم افزاری بود که برای ایجاد فروشگاه آنلاین ساخته شد که موفقیت آمیز نیز بود .

ما در اینجا در یک شرکت خوب مشغول کار هستیم Microsoft .اولین شرکتی نبود که  Bill Gates وPaul Allen  ایجاد کردند. اولین شرکتی که  آن‌ها تاسیس کردند Traf-o-data نام داشت.که به نظر نمی رسید به خوبیMicro-Soft  عمل کند.

در دفاع از Robbert ، او نسبت به کسانی که درمورد Artix نقد هایی را داشتند شکاک بود و بیشتر تمایل داشت تا با آنها مخالفت کند. من تلاش کردم با این حال که نمی خواست در این بخش ها شرکت کند متقاعدش کنم که این موقعیت نامطلوب را بپذیرد. اما زمان هایی وجود داشت که او خوش بین بود. اگر ما۲۹ و ۳۰سال در آن زمان بودیم، این قابلیت را داشتیم که درمورد ایده های احمقانه هیجان زده بشویم. در نتیجه هیچ دلیل تعجب آوری وجود ندارد که هکر هایی با سنین  ۲۱و۲۲  می‌توانند ما را متقاعد کنند که ایده‌هایشان اندک امیدی در ایجاد پول دارد.

اثر نقاشی اشیا

چرا چنین اتفاقی می افتد؟ چرا هکر های خوب ایده‌های کسب و کار بدی دارند؟ بیایید به مسئله خودمان نگاهی بیندازیم. یک دلیلی که باعث شد چنین ایده‌ی ناقصی را انتخاب کنیم این بود که اولین چیزی بود که به آن فکر کردیم. من درNew York  بودم و تلاش می کردم که در زمینه های هنری فعالیت کنم، در نتیجه گالری های هنری پاتوق من شده بود و زمان های زیادی را به آنجا می رفتم. زمانی که درمورد طراحی وب مطالبی را آموختم، به نظر طبیعی می‌آمد که این دو را با هم ترکیب کنم. طراحی وب سایتی برای گالری ها-همانند یک بلیط بود!

اگر شما قصد دارید کاری را شروع کنید که در آینده قرار است روی آن وقت بگذارید به نظر می رسد که عاقلانه باشد حداقل چند روزی را صرف فکر کردن در مورد ایده های مختلف بکنید. به جای این که با اولین ایده ای که به ذهنتان خطور می کند کارتان را پیش ببرید قبل از آن کمی فکر کنید. اما مردم اینگونه عمل نمی کنند. در حقیقت، این یک مشکل همیشگی است زمانی که اشیا بی جان را نقاشی می کنید. تعدادی از ظروف را روی یک میز می چینید،  شاید   ۵ یا ۱۰ دقیقه صرف کنید تا آن‌ها را به گونه های مختلف بچینید تا جالب به نظر بیاید اما بسیار بی طاقت هستید تا نقاشی را شروع کنید که تنها ده دقیقه برای چیدن آن وقت صرف کردید در حالی که بسیار طولانی نیز به نظرتان می‌آید. در نهایت شروع به نقاشی می کنید .۳ روز بعد، بیست ساعت صرف می‌کنید و به نقاشی خود خیره می‌شوید، خودتان را سرزنش می‌کنید که چرا چنین ساختارخسته کننده و پیش پا افتاده ای را برای نقاشی کشیدن انتخاب کرده اید، در حالی که برای این کارها بسیار دیر شده است.

این مطلب را هم بخوانید:   پرورش گیاه استویا درباغچه منزل

بخشی از مشکل این است که پروژه های بزرگ تمایل به رشد و توسعه ازپروژه‌های کوچک را دارند. شما به دنبال نقاشی کردن طبیعت بی جان همانند گل ها و یا میوه ها هستید. زمانی که وقت آزاد دارید با فکر کردن به آن، طرح اولیه ای به ذهنتان می‌رسد و روزهای بعد شما همچنان در حال فکر کردن به آن طرح هستید. من یک بار یک ماه را برای۳ مدل از نقاشی که می خواستم آن را در آینده بکشم وقت صرف کردم. در هر مرحله (یک روز،یک هفته،یک ماه) من فکر کردم که هم اکنون وقت بسیار زیادی را برای آن صرف کردم که برای تغییر آن بسیار دیر است.

بنابراین بزرگ ترین دلیل ایده های بد تاثیرات اشیا می‌باشد: شما ایده‌های تصادفی را مطرح می‌کنید، و در آن غرق می‌شوید، و سپس در هر مرحله (یک روز ، یک هفته ،یک ماه) احساس می‌کنید که زمان بسیاری صرف کرده اید تا فکرهای خود را تبدیل به یک ایده کنید.

چطور می‌شود آن را تصحیح کرد؟ من فکر نمی‌کنم که ما باید از فکر کردن دست بکشیم. غرق در ایده ها شدن چیز خوبی است. راه حل چیز دیگری است: متوجه این قضیه بشویم که از مرحله‌ای به بعد سرمایه گزاری روی زمان نمی توان باعث شود که ایده‌ها بهتر شوند.

این مسئله در مراحل اسم گذاری شفاف تر است Viaweb، ابتدا Webgen نامگذاری شده بود اما سپس متوجه شدیم که شخص دیگری محصولی را تولید کرده است که نام ان راWebgen گذاشته است. ما به این اسم علاقه بسیاری داشتیم به همین دلیل ۵ درصد از شرکت را به ان شخص پیشنهاد دادیم، اگر به ما اجازه می داد که این اسم را روی شرکت بگذاریم. اما او قبول نکرد، در نتیجه ما مجبور شدیم روی اسم دیگری فکر کنیم. بهترین اسم که ما می‌توانستیم انتخاب کنیمViaweb  بود،که در ابتدا خیلی به آن تمایلی نداشتیم. شبیه این بود که یک مادر جدید داشته ایم. اما در طی سه روز از این اسم خوشمان آمد، و  Webgenبه نظر ناقص و قدیمی می‌آمد.

اگر سخت است که چیزی را به راحتی عوض کردن اسم تغییر دهیم، تصور کنید چقدر سخت است ایده‌هایی که بیهوده هستند را جمع آوری کرد. یک اسم در یک مرحله به ذهن شما می‌رسد، اما ایده برای یک شرکت در ذهن شما ساخته و پرورش می‌یابد. پس شما باید اگاهانه فکر کنید چون این احتمال وجود دارد که آن‌ها درست یا با اهمیت نباشند. در ایده‌ای خود غرق شوید، با تمام توانایی که دارید، اما به یاد داشته باشید زمانی که دوباره به این ایده‌ها فکر می‌کنید از خود بپرسید: این چیزی است که مردم برای آن پول خواهند داد؟ آیا این چیزی است که در بین تمامی محصولات ما می توانیم آن را بسازیم در حالی که مردم بیشترین تقاضا را برای آن داشته باشند؟

آلودگی

دومین اشتباهی که در مورد Artix انجام دادیم بسیار معمول بود. گذاشتن گالری در وب برایمان بسیار جالب به نظر می رسید.

زمانی که فعالیت خود را درموردArtix  شروع کردیم، من هم چنان برای فعالیت در این زمینه دودل بودم. من می‌خواستم همزمان در کارهای هنری شرکت کنم. اشتباه خیلی خیلی بزرگی بود. وارد شدن به کسب و کار همانند پرواز با گلایدر است: شما بهتر است که آن را با تمام وجود خود انجام دهید، یا این که اصلا آن را انجام ندهید. هدف یک شرکت و به خصوص یک استارتاپ حرکت کردن در جهتی است که پول ساز باشد. شما نمی‌توانید همزمان به چند شغل وفادار باشید.

که البته اینطور هم نیست که شما مجبورید نفرت انگیزترین کارها را انجام دهید، همانند آن که بخواهید پیام‌های بسیاری را روزانه از طریق ایمیل به دیگران ارسال کنید ویا شرکتی را اداره کنیدکه هدفش بررسی شکایت‌های قانونی در مورد ثبت اختراع  است. منظورم این است که اگر شما به دنبال ایجاد شرکتی هستید که فعالیت‌هایی را انجام دهد که هیجان انگیز باشد، بهتر است هدف این گونه باشد که تقاضا برای آن وجود داشته باشد و شاید هیجان انگیز نیز باشد، نه اینکه هیجان انگیز باشد و شاید پولی بابت آن پرداخت کنند.

ایجاد محصولی که مردم بابت آن پول پرداخت کنند بسیار دشوار است و این کار به صورت تصادفی نیست. مگر این که شما هدف اصلی خود را همین قرار دهید، اگر اینطور نباشد به احتمال زیاد اتفاق نمی افتد.

این مطلب را هم بخوانید:   ایده های کوچک, کسب و کارهای پرسود

کفتار

زمانی که ما با Artix  پژوهش‌های خود را آغاز کردیم من متوجه اشتباه سوم شدم: نداشتن جرات و اعتماد به نفس. اگر هدف‌تان فعالیت در زمینه فروختن کالا و ارائه خدمات کامپیوتری و اینترنت است، پس ایده وحشتناکی را یافته اید. مطمئنا زمینه های کاری همانند این توسط استارتاپ‌هایی فعالیت می کنند که بنیان‌گزارانی ثروتمند بر آن حکم فرما هستند. که به همین دلیل ما احساس کردیم که بسیار اطمینان بخش‌تر است که در زمینه‌ای فعالیت کنیم که رقیبان کمتری داشته باشد. به همین دلیلی بود که وب سایتی ایجاد کردیم که گالری‌های هنری در آن به نمایش گذاشته شوند.

ما برای حفظ امنیت خود به طور خنده داری اشتباه کردیم. بسیاری از شرکت‌هایی که در آن زمان از رقابت با آنها بسیار وحشت داشتیم آنقدرها هم که فکر می‌کردیم مشکل ساز نبودند. یکی از اصلی‌ترین آن شرکت‌ها تمامی وقت و ثروت خود را صرف نوشتن نرم افزار کرده بود .در سال ۱۹۹۵، تجارت در زمینه‌های کامپیوتر و فعالیت‌های اینترنتی رقیبان بسیاری داشت. که حجم این رقابت ها توسط رسانه‌ها در آن زمان اندازگیری و منتشر شده بود، اما به صورت دقیق توسط نرم افزارها سنجیده نشده بود. در حقیقت این ها احتمالا ده ها هزار خط از برنامه نویسی ++C و یا جاوا هستند. در نتیجه ما می‌توانستیم در این زمینه فعالیت کنیم، و به طور شگفت‌آوری رقابت در این زمینه آسان بود.

پس چرا ترسیدیم؟ ما احساس می‌کردیم که در برنامه نویسی خوب هستیم اما در این تجارت مبهم و پر رمز و راز نسبت به توانایی‌های خود اعتماد به نفس نداشتیم. در حقیقت تجارت و کسب وکار بهترین واژه‌ای است که می‌توان برای آن انتخاب کرد. چراکه در آن فروختن محصولات، تبلیغات،کشف و بررسی این که مردم نسبت به چه محصولاتی تقاضای بیشتری دارند، پرداخت صورت حساب‌های خود، درخواست از مشتریان برای پرداخت هزینه های خود همکاری کردن با گروه‌های دیگر، تلاش برای ثبت شرکت خود، افزایش پول و بهره وری خود و بسیاری از فعالیت‌های که در آن وجود دارد .

ترکیب این‌ها آنقدرها هم که به نظر می‌آید سخت نمی‌باشد، چرا که برای مثال تلاش برای ثبت شرکت خود با افزایش بهره وری در واقع هم پوشانی بیشتری دارند، اهمیتی ندارد که شرکت شما بزرگ یا کوچک باشد یا فعالیت‌های شما تبلیغاتی و یا فروش نوعی از محصولات باشد، بلکه به میزان انرژی و سطح تصورات و خواسته‌های شما بستگی دارد.

Artix همانند یک کفتار بود، که به بقای خود به وسیله لاشه ها راضی بود. چراکه از شیر می ترسید، البته شیری که دندان نداشت، و کسب و کار ایجاد گالری‌های آنلاین حتی با اشکال و زورکی صلاحیت این را داشت که به عنوان لاشه گفته شود.

یک مشکل آشنا

با جمع بندی تمام این خطاها، هیچ تعجبی ندارد که ما چنین ایده ی بدی برای شرکت خود داشتیم. اولین کاری که کردیم فکر کردن به این موضوع بود که آیا اصلا خواستار راه اندازی چنین کسب وکاری هستیم؛ و عمدا بازارهای بی رونق را انتخاب کردیم تا از رقابت کردن بپرهیزیم.

با نگاه کردن به نرم افزارهایی که در برنامه تابستانی خود برای بنیان گذاران داشتیم، من نشانه‌هایی از این سه مشکل را دیدم. که البته اولین مشکل بسیار بزرگ تر بود. بسیاری از گروه‌ها بدون توقف از ما سوال می‌کردند: بین تمام کارهایی که می‌توانیم انجام دهیم، آیا راهی وجود دارد که بهترین شانس را به ما بدهد تا بتوانیم محصولی تولید کنیم که پول ساز باشد؟

اگر آنها هم اکنون در پروژه Artix فعالیت داشتند، یاد می‌گرفتند که آن را بپرسند. بعد از درس‌هایی که ما از تجارت آثار هنری آموختیم، آماده‌ایم که به این سوال توجه کنیم این بار به این موضوع فکر می‌کنیم و به دنبال چیزی هستیم که مردم خواهان آن هستند.

ما انتظار داشتیم که معمول‌ترین پیشنهادها در مورد بازی های چند نفره باشد. خیلی هم با چیزی که فکر می‌کردیم فاصله نداشتیم: این دسته از پیشنهادها در رده دوم قرار داشت. بیشترین طرح پیشنهادی ایجاد سایتی بود که ترکیبی از تقویم، گذاشتن مطالب در مورد یک شخص خاص و یا مطلب خاص، سایت دوست یابی و Frienster  بود. شاید بتوان تکنولوژی‌های مفیدی در یک سری محصولات جدید قرار داد که مردم بسیاری این محصولات را خریداری کنند، اما ناخوشایند به نظر می‌رسد که در چنین  وضعیتی  وقت خود را صرف چیزهای مبهم بکنیم، در حالی که مسائل با ارزش و مشکلات حل نشدنی بسیاری وجود دارد.

چرا  بسیاری از متقاضیان در مورد اینکه مشتریان چه می‌خواهند وقت زیادی را صرف فکر کردن به آن می‌کنند؟ من فکر می‌کنم مشکل اینجا است که بسیاری از این ها عموما در بیست سال اول آموخته اند که در تمام زندگی خود هدف و مشکل از قبل مشخص شده باشد. آن‌ها ۱۵-۲۰سال از زندگی خود را صرف حل مسائلی کرده اند که اشخاص دیگری برای آن‌ها مشخص کرده اند. و سوال اینجا است که چقدر زمان صرف مسائلی کرده‌اند که حل آن‌ها مفید است؟ دو یا سه پروژه؟ آن‌ها در رسیدن به جواب و حل مسائل بسیار خوب هستند، اما در انتخاب کردن آن‌ها بد هستند.

اما من متقاعد شدم که این‌ها تنها تاثیرات آموزش است. یا با صراحت بیشتر، تاثیر آموزش‌های دوران دانشگاه است. برای گرفتن مطالب مفید همه مجبورند مشکلات یکسانی را حل کنند منظور از مفید بودن گرفتن مدارج بالاتر است. عالی می بود اگر در مدارس به دانش‌آموزان یاد می‌دادند که چطور مسائل را انتخاب کنند به جای این که چطور مسائل را حل کنند.

این مطلب را هم بخوانید:   ایده هایی جالب برای قرار دادن وسایل در محیط حمام و دستشویی

قلع و مس

اخبار خوب این است که، اینکه چطور بتوانیم مسائل را انتخاب کنیم قابل یادگیری می‌باشد. من به خاطر تجربیاتم این را می‌دانم. کسانی که شیفته کامپیوتر هستند  می‌توانند یاد بگیرند خدماتی را ارائه دهند که مشتریان خواهان آن هستند.

این دیدگاه بحث برانگیزی می‌باشد. یک متخصص در زمینه کارآفرینی به من گفت که این نوع از فعالیت نیاز دارد که افرادی در آن کار کنند که در زمینه کسب و کار فعالیت داشته اند، چراکه تنها آن‌ها می توانند روی اینکه مشتریان متقاضی چه چیزی هستند تمرکز کنند. من احتمالا با گفتن این نقل قول از آن، این شخص را مخالف خود خواهم کرد، اما مجبورم ریسک آن را بپذیرم. چراکه ایمیل آن یک نمونه خوب از این دیدگاه است:

” ۸۰درصد از دانشجویانMIT  برای بهبود موفقیت خود در شروع فعالیت‌های خود حداقل از یک مدیر استفاده می‌کنند. شخصی که فعالیت کسب و کار دارد”صدای مشتریان”را انتقال می‌دهد. و این چیزی است که مهندسان و روند توسعه محصول را درمسیر صحیح حفظ می کند.”

این به عقیده من ناعادلانه است. کسانی که شیفته کامپیوتر هستند کاملا این توانایی را دارند که صدای مشتریان را بدون اینکه به اشخاصی که در زمینه کسب و کار فعالیت می‌کنند نیاز داشته باشند بشنوند.Larry PageوSergey Brin دانشجویان دکترا در علوم کامپیوتر بودند، که می‌توان آن‌ها را مهندس نامید. آیا شما فکر می کنید که گوگل تنها به این دلیل خوب است که این‌ها اشخاصی داشتند که آنچه مشتریان به آن نیازمند بودن را به گوش‌شان می‌رساندند؟ به نظر من اشخاصی که در کار تجارت بودند بیشترین کاری که برای گوگل انجام دادند کمک آنها به موفقیت مرورگرAltavista   بود، که گوگل با آن کار خود را شروع کرد.

قسمت سخت اینکه بفهمیم مشتریان به دنبال چه چیزی هستند این است که به این مسئله پی ببریم که بیش از هر چیزی به این “فهمیدن”نیازمندیم. اما این چیزی است که شما خیلی سریع خواهید آموخت. این همانند دیدن برداشت‌های متفاوت دیگران از یک عکس مبهم است. اینکه شخصی به شما بگوید “شکار خرگوش به سختی مرغابی است.” فهمیدن آن خیلی هم سخت نیست.

با مقایسه کردن انواع مسائلی که هکر ها قبلا حل کرده‌اند پی می‌بریم که محصولاتی را به مشتریان ارائه داده اند که فعالیت‌ها را ساده‌تر می‌کرد. هر کسی این توانایی را دارد که طراحی UIرا به نحوی بنویسد که در استفاده از ان کاربران گیج نشوند، یک بار آنها مسئله‌ای را انتخاب می‌کنند و روی آن تمرکز می‌کنند و یک مرتبه هم از قوه ادراک شخص خوش فکر با سوال های مفید و سودمند استفاده می‌کنند، و در آخر می‌توانند خیلی سریع ثروتمند شوند.

ماهیت استارتاپ این است که: از اشخاص باهوشی استفاده می‌کنند که تحت نظارت بنیان‌گذاران فعالیت می‌کنند. شرکت‌های بزرگ تلاش می‌کنند تا افراد مناسب را استخدام کنند اما استارتاپ ها موفق تر هستند زیرا آنها این کار را نمی‎کنند. بلکه آن‌ها افراد بسیار باهوش را که در شرکت های بزرگ کارهای پژوهشی انجام می‌دادند را به کار می‌گیرند،  و به جای این کار از آن‌ها می‌خواهند روی مشکلات پیش رو که ضروری و پول ساز هستند کار کنند. فکر کنید اگر انیشتین به دنبال ساخت یخچال می‌بود.

اگر شما می‌خواهید  نحوه سنجیدن تقاضا در بازار را یاد بگیرید، کتاب  Dale Carnegie به نام Win Friends and Influence People  را بخوانید. زمانی که یکی از دوستانم، این کتاب را به من توصیه کرد، من خیلی به آن توجهی نکردم، اما پافشاری کرد که این کتاب خوبی می‌باشد، در نتیجه من آن را خواندم، و حق با او بود. او در مورد یکی از سخت‌ترین مشکلات تجربیات بشری نوشته بود: چطور چیزهای مختلف را از دیدگاهی مخالف دیدگاه دیگران ببینیم، به جای اینکه تنها روی دیدگاه خود کار کنیم.

بسیاری ازافراد باهوش این کار را خوب انجام نمی دهند. اما اضافه کردن چنین توانایی به این افراد همانند اضافه کردن قلع به مس می باشد. که نتیجه آن برنز است، به نحوی که فلز متفاوتی ایجاد می‌شود که بسیار سخت‌تر از دو فلز قبل می باشد.

و هکری که آموخته است چه چیزی بسازد به جای اینکه چطور بسازد بسیار قدرت‌مندتر است. و نه فقط با درست کردن پول: نگاه کنید که یک گروه کوچک از داوطلبان باFirefox به چه دست‌آوردهایی دست یافته اند.

مطالبی که از Artix اموخته اید به شما یاد داد که چیزی را بسازید که مردم خواهان آن هستند به همان شکل که زمانی که هیچ چیزی ننوشید به شما خواهد آموخت که چقدر به آب نیازمند هستید. اما بسیار راه مناسب‌تری خواهد بود اگر بنیان‌گذارانی که در تابستان با ما بودندکه دنبال مسیر ما نباشنداگر آن‌ها بتوانند پروژه Artix را مرور کنند و در مسیر درست برای یافتن بازار تقاضا پیش بروند. که من فکر می‌کنم این یک پروژه بسیار خوب در ان تابستان بوده است. اما چه مقدار طول می‌کشد تا آن‌ها این موضوع را درک کنند؟

ما تصمیم گرفتیم که باید تی شرت هایی برای SFP داشته باشیم، و در مورد اینکه چه چیز را پشتش چاپ کنیم در حال فکر کردن هستیم،  وما تصمیم گرفتیم که بنویسیم :

اگر در حال خواندن این عبارت هستید ،من در حال کار کردن هستم.

و حالا تصمیم گرفتیم که این می تواند تقاضا را برآورده کند.

 

(Visited 81 times, 1 visits today)

درباره نویسنده

شما ممکن است علاقه مند باشید

ترک کردن دیدگاه شما