آیا کار ملال‌آور آدم را از پا در می‌آورد؟

 

یک مرد فرانسوی به نام فردریک دزنار می‌خواهد کارفرمای سابقش را به دادگاه بکشد، با این استدلال که کارش “بیش از حد حوصله‌سربر” بوده و او را به “مرده متحرک” بدل کرده. آقای دزنار مدیر یک شرکت فعال در حوزه عطر بوده و سالی ۸۰ هزار یورو حقوق می‌گرفته. او معتقد است شغل سابقش آن‌قدر کسالت‌بار بوده که زندگی حرفه‌ایش را نابود کرده و به همین خاطر باید ۳۶۰ هزار یورو خسارت بگیرد.

اما آیا واقعا می‌شود کاری آن‌قدر ملال‌آور باشد که آدم نه از خستگی که از حوصله‌سررفتگی از پا در بیاید؟

استیو کاستر که زمانی بازاریاب بیمه بوده معتقد است می‌شود. می‌گوید: “نمی‌دانید چقدر کسالت‌بار بود. از فکر اینکه دوشنبه صبح باید دوباره سر کار بروم مریض می‌شدم. همه چیز یکنواخت بود: همان مسیر رفت‌وآمد، همان آدم‌ها، همان ناهار، همان صندلی که هر صبح رویش می‌نشینی.”

آقای کاستر ۴۷ ساله است. به‌عنوان بازاریاب بیمه سالی ۴۰ هزار پوند می‌گرفته. می‌گوید هر کار می‌توانسته می‌کرده که از این یکنواختی فرار کند: “گاهی می‌رفتم توی مستراح می‌نشستم. اگر کسی چای می‌خواست سریع می‌رفتم برایش می‌آوردم. پشت مونیتور قایم می‌شدم و پرونده‌ها را دورم می‌ریختم انگار که سرم شلوغ است. اما در واقع هیچ کار نمی‌کردم.”

او ۱۷ سال به همین شکل ادامه می‌دهد و سرانجام افسرده می‌شود.

stiv

استیو کاستر نهایتا به مشاور مراجعه کرد

می‌گوید: “قشنگ یادم است یک روز صبح بیدار شدم و نمی‌توانستم از تخت بیرون بیایم. نمی‌شد. زنگ زدم به رئیسم و گفتم ‘من امروز نمی‌آیم’. پرسید چرا، گفتم ‘نمی‌توانم’. حتی آن‌قدر برایم مهم نبود که بهانه بتراشم. وضع کارم طوری بود که روی رابطه‌ام هم اثر منفی گذاشته بود. انگار می‌خواستم عمدا همه چیز را خراب کنم. مشروب هم زیاد می‌خوردم. در نهایت رفتم پیش مشاور.”

دکتر سندی مان که متخصص ملالت است، می‌گوید مشکل حوصله‌سررفتگی در کار مشکلی فراگیر و برای بسیاری “منبع جدی استرس” است.

او به تحقیقی که طی ۲۴ سال در مورد ۷۰۰۰ کارمند دولت بریتانیا انجام شده اشاره می‌کند و می‌گوید ملال ممکن است پیامدهایی ناگوار از جمله کم شدن طول عمر داشته باشد. (بین نمونه‌های تحقیق و در دوره ۲۴ ساله تحقیق، احتمال مرگ آنها که کارشان خیلی ملال‌آور بوده بیش از دیگران بوده.)

دکتر مان توضیح می‌دهد که منظور این نیست که آدم از ملال می‌میرد، اما ممکن است زودتر بمیرد چون اغلب برای فرار از آن به غذای ناسالم، الکل، مواد مخدر یا “کارهای پرخطر” روی می‌آورد.

در عین حال دکتر مان معقتد است حوصله‌سررفتگی گاه می‌تواند به خلاقیت کمک کند. او حتی بر همین مبنا کتابی نوشته به نام “چرا ملال خوب است” – و البته تاکید می‌کند که ملال درازمدت و شدید بحثی دیگر است.

دکتر مان می‌گوید پرونده فردریک دزنار فرانسوی پرونده مهمی است چون ممکن است باعث شود سازمان‌ها مسئله ملال را جدی‌تر بگیرند – همان‌طور که بعد از مدت‌ها استرس تأثیر مخرب آن را جدی گرفتند.

آن‌طور که ویناند فان تیلبورگ، استاد روان‌شناسی کینگز کالج لندن، می‌گوید، روان‌شناس‌ها “ملال” را بیماری نمی‌دانند – هرچند از قدیم می‌دانسته‌اند که مایه عذاب شدید است. آقای فان تیلبپرگ به سخن معروف اریش فروم، روان‌شناس آلمانی، اشاره می‌کند که می‌گفت جهنم “جایی است که همیشه حوصله‌ات سر رفته باشد.”

loosy Lucy Parsons 
لوسی پارسونز می‌گوید وقتی کار را رها کرد همکارهایش تعجب کردند، چون کارش خوب بود

به گفته آقای فان تیلبورگ یکی از حالات مشترک آدم‌هایی که دچار ملال‌اند “حس پوچی” است، که به باور او “حسی طبیعی” است و می‌تواند تأثیر مثبت هم داشته باشد، مثلا باعث شود شخص مسیر زندگی‌اش را تغییر بدهد.

لوسی پارسونز یک نمونه از این دست اشخاص است. او در دانشگاه کمبریج درس می‌خواند. بلافاصله پس از پایان درس یکی از سوپرمارکت‌های بزرگ برای کاری سراغش آمد، اما کار آن‌قدر کسالت‌بار بود که رها کرد و سراغ کار دیگری رفت.

خانم پارسونز می‌گوید: “توانایی‌هایم را شدیدا دست‌کم گرفته بودند. نمی‌توانم بگویم چقدر ملال‌آور بود.”

یک دوشنبه به او گفتند برای کارگرها یک دستورکار بنویسد. دستورکار ظهر آماده بود. مدیرش گفت انتظار داشته این کار یک هفته طول بکشد و کار دیگری ندارد به او بدهد.

خانم پارسونز می‌گوید سه سالی که برای آن سوپرمارکت کار می‌کرده، “وضع همین بوده.” می‌گوید پیش از فارغ‌التحصیلی هم کار خسته‌کننده انجام داده بوده (باید پاکت‌‌نامه‌های خالی را وارسی می‌کرده ببیند واقعا خالی‌اند یا نه)، اما آن‌طور که تعریف می‌کند، شغلش پس از فارغ‌التحصیلی باعث شده احساس “بیهودگی کامل” کند.

می‌گوید: “کار به جایی رسید که هر روز گریه می‌کردم. وضعم اسف‌بار بود. داشتم چاق می‌شدم. کابوس بود.”

نهایتا آن کار را رها کرد و معلم شد. حالا هم معلم خصوصی است و برای خودش کار می‌کند.

luk Luke Darracott 
لوک دراکوت می‌گوید معلم “مزخرفی” بوده

برخلاف لوسی پارسونز که شغل معلمی از ملال نجاتش داد، لوک دراکوت با معلمی به ورطه ملال افتاد. او در دو مقطع در اسپانیا انگلیسی درس می‌داد. دفعه دوم که قرار بود کارش دایمی باشد، شدیدا از سروکله‌زدن هرروزه برای ابتدایی‌ترین قواعد دستورزبان خسته شد.

خودش می‌گوید: “حالم از کارم به‌هم می‌خورد. روزبه‌روز هم بدتر می‌شد. آن‌قدر افسرده بودم که خانواده‌ام نگران شدند.”

سرانجام، در همان دورانی که درس می‌داد، یک کتاب راهنمای سفر هم نوشت و همان نجاتش داد. از آن به بعد مشغول کارهای مختلف بوده، از راه‌انداختن تور غذا گرفته تا ساخت برنامه تلویزیونی و مترجمی.

ناتاشا استنلی که مدیر و مدرس یک مؤسسه کمک برای تغییرشغل در لندن است می‌گوید “پیشرفت خزنده” ملال آدم‌ها را به جایی می‌رساند که فلسفه زنده‌بودن‌شان را زیر سؤال می‌برند.

می‌گوید: “مادرم همیشه می‌گوید اگر یک قورباغه را توی آب جوش بیاندازی می‌پرد بیرون، اما اگر بگذاریش توی آب سرد و آب را کم‌کم گرم کنی، تکان نمی‌خورد و می‌پزد. به نظرم اتفاقی که برای بعضی آدم‌ها می‌افتد هم همین است. سال‌ها همان‌جا که هستند می‌نشینند و انگار فلج مغزی می‌شوند.”

خانم استنلی معتقد است اینگونه ملال می‌تواند “همه شئون زندگی شخص را متأثر کند، حتی رابطه زناشویی یا دوستی‌هایش را.” می‌گوید: “راه‌حل این است که از جایت بلند شوی و بری سراغ فعالیتی که از آن لذت ببری، ولو کلاس سفال‌گری باشد. بعد پله‌پله دنبال چیزی را که به شوق می‌آوردت بگیری.”

این راهی است که استیو کاستر را نجات داد – همان بازاریاب بیمه که آن‌چنان از یکنواختی کار افسرده شده بود که از تخت نمی‌توانست بیرون بیاید.

آن‌طور که خودش تعریف می‌کند، یک لحظه انگار چراغ بالای سرش روشن شد و فهمید باید چه کار کند. رفت آموزش طب سوزنی دید.

می‌گوید: “بدیهی است که درآمدم به‌مراتب کمتر از قبل است، ولی آدم عادت می‌کند. ضمن اینکه در همین مدت با دختری آشنا شده‌ام که می‌خواهم بقیه زندگی‌ام کنارم باشد. هیچ‌وقت چنین حسی نداشته‌ام. هر روز صبح که بیدار می‌شوم از زندگی‌ام راضی‌ام. هرگز فکر نمی‌کردم چنین حرفی بزنم.”

(Visited 107 times, 1 visits today)
این مطلب را هم بخوانید:   شروع یک استارت آپ

درباره نویسنده

شما ممکن است علاقه مند باشید

نظر (1)

ترک کردن دیدگاه شما