هدیه – قسمت پنجم

هدیه – قسمت پنجم

جوان در حالیکه مدتی طولانی در اطراف دریاچه قدم میزد، به موهبت و حرفهای پیرمرد فکر میکرد :

” این هدیه ای است که باید خودت به خودت بدهی. تو هنگامی که جوان بودی، بیشتر از موهبت  اطلاع داشتی، اما الآن به سادگی، آن را فراموش کرده ای. ” 

به یاد شکستها ناکامی هایش افتاد و زمانی را به خاطر آورد که متوجه شده بود از ترفیع او منصرف شده اند. انگار همین دیروز اتفاق افتاده بود. هنوز هم از یادآوری آن خشمگین می شد. 

هر چه بیشتر در اینباره فکر میکرد، نگرانی اش برای بازگشت به کار بیشتر می شد. ناگهان متوجه شد که هوا تاریک میشود، با عجله به کلبه برگشت. به محض رسیدن به کلبه آتشی افروخت تا لرزشش آرام شود.

توجهش به چیزی جلب شد که تا آن زمان ندیده بود. 

همچنان که به آتش خیره شده بود، برای اولین بار شومینه ی بزرگ کلبه توجهش را جلب کرد. شومینه ازسنگهای بزرگ و کوچک ساخته شده بود و لایه ی نازکی از ملات، آن سنگها را کنار هم نگه داشته بود.

شخصی آن سنگ ها را با دقت انتخاب کرده و در کنار هم چیده بود. 

انگار تازه آن زمان از وجود آن آگاه شده بود. با شور و شوق به آنچه که آن همه مدت در برابر دیدگانش بود، نگاه میکرد و از آن لذت میبرد . کسی که شومینه را ساخته بود چیزی بیشتر از معمار، و در واقع هنرمند بود. 

جوان در حالیکه با شگفتی به ساخت شومینه نگاه می کرد، به احساسی فکر کرد که هنگام ساخت شومینه به معمار دست داده بود. 

او باید به کاری که در پیش رویش بود، تمرکز کرده باشد. کامًلاً مشخص است که معمار دچار پریشانی فکر و  حواسپرتی نشده به همین دلیل، کار به این خوبی انجام شده است. احتمال این که معمار به یک عشق قدیمی یا شام شب فکر کرده باشد، بسیار ضعیف است. همچنین احتمال اینکه او نگران نتیجه ی پایان کارش بوده باشد، یا اینکه چگونه کار کند تا بیشتر لذت ببرد، بنابراین میشد حدس زد که معمار جز به کاری که درحال انجام دادن آن بوده، به چیز دیگری فکر نمی ک رده است. آشکار است که معمار بخوبی در کارش پیشرفت کرده است. 

این مطلب را هم بخوانید:   این نوشیدنی موجب افزایش خلاقیتتان می شود

راستی، پیرمرد چه گفته؟ ” برای یافتن موهبت، به اوقاتی فکر کن که در شادترین و موفق ترین حالت خودبوده ای. ” 

جوان گفت و گویش را با پیرمرد دربارهی زمان جوانی اش و هنگامی که چمن زنی می کرد، به یادآورد. او به خاطر آورد که چگونه هنگام چمن زنی همه ی حواسش را به کار چمنزنی جمع میکرد و اجازه نمیداد چیزی موجب حواسپرتی او شود. 

پیرمرد گفته بود: ” هنگامی که حواست را کاملا به کاری که انجام میدهی متمرکز کنی، حواست پرت نمی شود و شاد هستی، فقط به چیزی که در همان لحظه در حال وقوع است، توجه کن. ” 

او دریافت که مدتهاست چنین احساسی را – چه دربارهی کار و چه درباره ی سایر مسائل – نداشته است و در عوض، چه قدر از عمر خود را صرف افسوس برای گذشته یا نگرانی درباره ی آینده، کرده است. 

جوان دوباره به داخل کلبه و آتش نگاهی انداخت. در آن لحظه، نه به گذشته فکر  میکرد و نه به  آنچه ممکن بود در آینده اتفاق بیافتد. توجه او فقط به مکانی بود که در آن بود و کاری که داشت انجام می داد. 

لبخندی زد . دریافت که احساس خوشایندی دارد و به سادگی از آن چه انجام می داد و از بودن در لحظه ی  حال لذت  می برد. ناگهان جرقه ای در ذهنش درخشید. البته! 

او  میدانست که موهبت … همان چیزی است که همیشه بوده است: 

 

موهبت گذشته نیست، و آینده هم نیست. موهبت لحظه ی حال است، حال است! موهبت معین  لحظه ی حال است! 

این مطلب را هم بخوانید:   ۴ روش برای اعتماد‌سازی در محیط کاری جدید

 

جوان لبخندی زد. چه قدر آشکار بود! نفس عمیقی کشید و آرام گرفت. دور تا دور کلبه را از نظر گذراند اماانگار این بار با دیدی متفات و تازه به آن نگاه می کرد. 

از کلبه بیرون رفت و در آسمان شب به شبح درختان، و برفی که بر قله ی کوههای دور دست نشسته بود نگاه کرد . انعکاس ماه را بر روی دریاچه را دید و آواز پرندگان را شنید. دیگر از همه ی چیزهایی که آن همه مدت جلوی دیدگانش قرار داشت و قبلا  آنها را نمی دید یا حس نمی کرد، آگاه شده بود. 

حالا بیشتر از مدتی که پشت سر گذاشته بود، خود را شاد و آرام حس می کرد . دیگر احساس شکست دروجودش نبود . جوان هر چه بیشتر درباره ی موهبت فکر میکرد، بر احساس خوشایندی که داشت افزوده می شد و معنای موهبت را بهتر می فهمید. 

متمرکز بودن بر  آنچه هم اکنون اتفاق  میافتد، به معنای مشاهده ی هدایایی است که هر روز اعطا می شود. 

وقتی او دانست ” بودن در زمان حال “، آگاه شدن به آن چیزی است که در زمان حال اتفاق می افتد، به همان معمار هنرمندی شبیه شد که آن شومینه ی بزرگ سنگی را ساخته بود. 

او تازه آن زمان فهمید که پیرمرد از وقتی او کودکی بیش نبوده کوشیده است همین مطلب را به او بگوید: ” هنگامی که در حال هستید، خود را شاد و موفق حس می کنید. ” 

صبح روز بعد، جوان کاملا سرحال از خواب بیدار شد. او نمیتوانست صبر کند، باید نزد پیرمرد میرفت و کشف خود را با او در میان  میگذاشت. 

این مطلب را هم بخوانید:   ۸ راز ثروتمندان نامحسوس در اطراف شما

هنگام لباس پوشیدن متوجه شد که انرژی زیادی دارد. به یادآورد که شب پیش چه حالی داشت او هنگامی به کشف معنی موهبت دست یافت که فقط بر آنچه در آن لحظه و در آن مکان انجام میداد، متمرکز شده بود وبه چیز دیگری فکر نمیکرد. از اینکه برای فکر کردن به کوهستان آمده بود، خوشحال بود. این امر کمک مؤثری به او کرده بود. 

به خودش یادآوری کرد که در زمان حال باشد. نفس عمیقی کشید. و باز هم در احساس آرامش غرق شد. باخود اندیشید؛ ” گرچه جای تعجب است اما  چه قدر ساده است و  چه قدر سریع اثر می کند. ”  

سپس از خود پرسید: ” آیا موهبت به همین سادگی است؟ آخر، مگر زندگی پیچیده نیست؟ مسلما هنگام کارهمه چیز پیچیده به نظر  میرسد. ” 

 آیا فقط زیستن در حال، شما را شاد و موفق میکند؟ ” این پرسشی بود که مجبور بود به آن پاسخ مثبت بدهد چون  درباره ی خودش کاملا مؤثر بود. 

هنگامی که برای ترک کلبه آماده  می شد، گویی بیش از پیش در حیرت فرو می رفت: ” هنگامی که در شرایطی هستیم که چندان لذت بخش نیست – دست کم نسبت به محیط آن  کلبه ی کوهستانی–  موهبت چگونه کار  میکند؟ بودن در وضعیت خوب یک چیز است، اما قرار داشتن در شرایط بد، چیز دیگری است.

اهمیت گذشته یا آینده چه  میشود؟ ”  

در حالیکه به سوی پیرمرد میرفت، این پرسشها و پرسش های بسیار دیگری در ذهن او دور می زد. باید ازپیرمرد می پرسید. 

ادامه دارد…

(Visited 64 times, 1 visits today)

درباره نویسنده

شما ممکن است علاقه مند باشید

ترک کردن دیدگاه شما