هدیه – قسمت دوم

هدیه – قسمت دوم

موهبت 

روزی روزگاری پسرکی به صحبتهای پیرمرد فرزانه ای گوش میکرد، و به این ترتیب درباره ی موهبت  مطالبی  میآموخت. 

پیرمرد و پسرک بیش از یک سال بود که همدیگر را می شناختند، و از صحبت با یکدیگر لذت می بردند. 

یک روز پیرمرد گفت: ” موهبت با ارزش ترین هدیه ای است که تا کنون دریافت کرده ای. ” 

پسرک پرسید: ” چرا  اینقدر باارزش است؟ ” 

پیرمرد توضیح داد: ” زیرا هنگامی که این هدیه را دریافت کنی، شادتر میشوی و هر کاری را، بهتر انجام می دهی. ” 

پسرک متعجب شد: ” وای ! ” هر چند به طور کامل منظور پیرمرد را نفهمیده بود. ” امیدوارم روزی کسی پیدا شود و موهبت را به من بدهد. شاید جشن تولد بعدی، آن را به من هدیه دهند. ” سپس پسرک بیرون دوید تا به بازی مشغول شود. 

پیرمرد لبخند زد. او در این اندیشه بود که قبل از اینکه پسرک ارزش موهبت  را درک کند، چند جشن تولد را باید پشت سر بگذارد. 

پیرمرد از تماشای بازی پسرک لذت میبرد. او اغلب لبخندی بر چهره ی پسرک میدید و صدای خنده اش رادر حال تاب خوردن روی درخت می شنید. 

پسرک کاملاً شاد بود و هر کاری که می کرد شش دانگ حواسش را روی آن کار جمع میکرد.

چهره ی پسرک، بزرگتر میشد، پیرمرد کمتر میتوانست به او کمک کند، اما چگونگی کار پسرک را زیر نظرداشت. 

در صبحهای یکشنبه، گاهی او دوست جوانش را در حال چمن زنی می دید. پسرک در حال کار مدام سوت می زد. صرف نظر از کاری که می کرد، به نظر می رسید که شادمان است. 

این مطلب را هم بخوانید:   موفقیت نامحدود در ۲۰ روز - روز اول

یک روز صبح، پسرک پیرمرد را دید، و به خاطرش آمد که درباره ی  ” موهبت ” صحبت کرده است. 

پسرک درباره ی هدیه و هدایا، چیزهای زیادی میدانست؛ مثلاً دوچرخه ای که در آخرین جشن تولدش هدیه گرفت یا هدایایی که عید کریسمس زیر درخت کاج دریافت کرده بود. اما هر چه بیشتر در این باره فکرمی کرد، می فهمید که شادی این هدایا چندان پایدار نبوده است. او شگفت زده شده بود. 

موهبت ” چه چیز بخصوصی دارد؟ چه چیزی است که مرا شادتر میکند، و سبب میشود که کارها رابهتر انجام دهم؟ 

برای یافتن پاسخ پرسشهایش، از خیابان عبور کرد تا پیرمرد را ملاقات کند. پرسش او، پرسشی بود کهممکن بود برای هر جوانی مطرح شود. ” آیا موهبت چیزی مانند عصای جادویی است که همه ی رؤیاها رابه واقعیت تبدیل می کند؟ ” 

پیرمرد با خنده جواب داد: ” نه، موهبت کاری به جادو و آرزوها ندارد. ” 

پسرک در حالیکه از پاسخ پیرمرد مطمئن نبود، به کار چمنزنی خود بازگشت، هنوز فکر موهبت  ذهنش را مشغول کرده بود. 

پسرک بزرگتر شد، اما موهبت برایش به صورت یک معما باقی ماند. اگر موهبت  به آرزوی ما مربوط نمی شود، شاید برای یافتن آن باید به محل ویژه ای رفت؟ 

آیا معنای آن سفر به سرزمینی دوردست بود، جایی که همه چیزش متفاوت است؛ مردمش،  لباسهایی که می پوشند، زبانی که با آن صحبت میکنند، خانه هایی که در آنها زندگی می کنند، و حتی پولشان؟ چگونه باید به این سرزمین رفت؟

او به دیدار پیرمرد رفت و پرسید: ” آیا موهبت یک ماشین زمان است، که سوارش شوم و هر جا بخواهم، بروم؟ ” 

این مطلب را هم بخوانید:   چرا اغلب کارآفرینان موفق سحر خیز هستند

پیرمرد پاسخ داد : ” نه، هنگامی که موهبت را دریافت کنی، دیگر وقت خود را صرف رؤیاپردازی درباره ی رفتن به جایی دیگر نمی کنی. ” 

زمان گذشت و پسرک نوجوان شد اما رضایت او کمتر و کمتر شد. او امیدوار بود بعد از بزرگ شدن شادتر شود. اما همیشه به نظر می آمد که بیشتر می خواهد؛ دوستان بیشتر، چیزهای بیشتر و یا هیجان بیشتر. 

در ناشکیبایی، به چیزی می اندیشید که در دنیای خارج انتظارش را میکشید . به گفت و گویش با پیرمرد فکر  می کرد و بیش از همیشه به موهبت  می اندیشید. 

بازهم نزد پیرمرد رفت و پرسید: ” آیا موهبت چیزی است که مرا ثروتمند می کند؟ ” 

پیرمرد گفت : ” به یک صورت، بله، موهبت میتواند تو را به تمامی ثروتها برساند . اما این ارزشها تنهابا طلا یا پول سنجیده نمی شوند. ”  نوجوان گیج شده بود. 

” تو به من گفتی هنگامی که موهبت را دریافت کنی، شادتر می شوی. ” 

پیرمرد گفت: ” بله، و بهتر  میتوانی کارهایت را انجام دهی. به عبارت دیگر، موفق می شوی. ” 

نوجوان پرسید: ” منظورت از موفقیت چیست؟ ” 

پیرمرد پاسخ داد: ” موفقیت، پیشرفت به سوی چیزی است که برایت مهم است. درباره ی تو، این چیز مهم می تواند گرفتن نمرات و رتبه خوب در مدرسه، بهتر ورزش کردن، داشتن روابط خوب با والدین، به دست آوردن یک کار نیمه وقت برای اوقات بعد از مدرسه، و سپس ترقی به دلیل خوب انجام دادن کارها یا لذت بردن از زندگی و دیدن چیزهایی که داری، باشد. ” 

این مطلب را هم بخوانید:   چگونه ارتقاء شغلی پیدا کنیم؟

نوجوان پرسید : ” بنابراین تصمیم درباره ی اینکه موفقیت چیست، به عهده ی خود من است؟ “

پیرمرد پاسخ داد ” همه ی ما همین طور هستیم، موفقیت چیزی است که  همه ی ما، در مراحل مختلف زندگی، برای خودمان تعریفش می کنیم. ” 

” خوب تا حالا کسی چنین هدیه ای به من نداده است در حقیقت، هرگز نشنیده ام که کسی درباره ی چنینموهبتی صحبت کند. کم کم دارم فکر می کنم چنین چیزی وجود ندارد. “

  پیرمرد پاسخ داد: ” آه، وجود دارد. اما متأسفانه هنوز نمی توانی بفهمی. ” 

ادامه دارد….

(Visited 74 times, 1 visits today)

درباره نویسنده

شما ممکن است علاقه مند باشید

ترک کردن دیدگاه شما