جان دوباره بازار مسگران زنجان

جان دوباره بازار مسگران زنجان

رئیس اتحادیه مسگران زنجان: تقاضا برای ظروف مسی از عرضه بیشتر شده است.

به گزارش اقتصادآنلاین، شهروند نوشت: کسی آنها را نمی‌خواست. همسایه‌ها شکایت برده بودند که ذله‌شدیم از این همه صدا. حاج علی اما جانش بسته بود به جان چکش‌ها. با آن پشت قوزی و سر طاس و دست‌های زمخت، هر روز بار سنگین نگاه‌های شهر را روی شانه‌اش می‌گذاشت و روی چهارپایه چوبی، می‌کوبید بر جان سرخ مس.

دست‌هایش آن روزها مثل امروز پیر و پرچروک و پر از پینه نبود. هر سالی که از عمرش رفته، یک چکش به صف بلند چکش‌های بالای سرش اضافه کرده. حالا برای خودشان جمعیتی شده‌اند؛ قد و نیم‌قد. در اتاقکی که تاریک است و چراغ کم‌جانش در انزوا، دست‌های حاج علی، ٧٠سال است که بی‌وقفه آهنگ مس را نواخته.

یکی از صدها مسگری که عمری، همین‌جا در انتهای دالان‌های درهم‌تنیده و پیچ‌در‌پیچ بازار بزرگ زنجان، همسُرایان آواز مس بوده‌اند. حالا همه پیرمردان قوزی‌اند با کمرهای خمیده و گوش‌های‌شان پرشده از ضرب آهنگین آوای مس.

 

دستش را کنار سرش می‌برد و لاله گوشش را هل می‌دهد جلو. یعنی که: «نمی‌شنوم». با او باید به فریاد سخن گفت. صدای خودش هم با آن گوش‌های سنگین، شبیه فریاد است: «خیلی بودیم؛ بالای‌ هزار نفر. ٢٠ساله که همه رفتن. حیف شدن. ما را نمی‌‌خواستند. کسی مس نمی‌خرید. می‌گفتند بد است. درد و مرض می‌آورد. بعد بیکاری، بی‌رونقی آمد. همه رفتند پی‌ کاری دیگر. این راسته تا آن ته، همه مسگر بودیم. هر کسی یه چیزی می‌ساخت. یکی قابلمه، یکی مجمعه، یکی کاسه، یکی بشقاب…» بازار پررونق مسگران در سال‌های نه‌چندان دور، حالا در چند کوچه خودش را جمع کرده. کارگاه‌های کم‌نور، شانه‌به‌شانه هم. زیر این سقف‌ها همه چیز بوی مس می‌دهد، از پیت‌های بزرگ اسید گرفته تا دیگچه‌هایی که در آنها آبگوشت ظهر را بار گذاشته‌اند.

دست‌های‌شان پاره‌پاره است اما سفید نیست، زرد و سیاه و کبره‌بسته نیست، یکپارچه رنگ مس است. سال‌ها هم‌آغوشی با تن سرخ مس، حالا دست‌های حاج‌علی گلپسند را هم‌رنگ همان قابلمه‌ای کرده که روی محرابه، چکش می‌خورد. او با دست‌های مسی زندگی‌ها کرده: «ما که کار دیگه‌ای بلد نبودیم. زندگی ما همین بوده، وقتی کار ما سکه بود، اعتراض نداشتن. ظرف و ظروفشون را از ما می‌خریدن. جهاز دختراشون را. اما روزگار یک جور نیس… تفلون که اومد، همه عارض‌شدن که اینها چرا این‌جا کار می‌کنن؟ چرا این‌قدر سروصدا دارن، مزاحمن، باید برن… ما ولی جایی نداشتیم بریم، کار دیگه‌ای بلد نبودیم.»

اواخر دهه ۶٠ بود، یک‌سال بعد از جنگ. مردم چشم به راه تغییر و خبرهای تازه بودند اما در بازار مسگرها، همه خبرها بد بود. حاج‌علی، حاج‌مصطفی و حاج‌باقر هر صبح، در گرگ‌ومیش آفتاب، مس را می‌سپردند به آتش تنور. یکی قابلمه می‌ساخت و یکی مجمعه اما فرقی نمی‌کرد، مردم دیگر نه قابلمه مسی می‌خریدند و نه سینی‌های بزرگ مسین جایی در آشپرخانه‌ها و خانه‌ها داشت. در بازار زنجان دو کوچه بن‌بست هست که نقطه تلاقی و گردهمایی مسگرهاست و در همین کوچه‌ها‌ و کنج دکان‌های تاریک، مردانی با گوش‎‌های سنگین، روی ورق‌های مس خمیده‌اند. حاج‌مصطفی با هر ضربه پتک، سر و شانه‎هایش پرتاب می‌شود جلو. آن‌روزها را خوب به خاطر می‌آورد: «اواخر دهه ۵٠ شروع شد،‌ سال ۵٨ بود. تازه انقلاب شده بود. ظروف جدیدتر وارد ایران شده بود، تو روزنامه‌ها و مجله‌ها همه‌جا آگهی می‌کردن. می‌گفتن سبک‌تره، بهتره. فروش ما هم کم شد اما بعد جنگ باز کمی رونق گرفت، آنقدری بود که زندگی ‌بچرخه حالا نه مثل قبل. بعد جنگ اما همه چیز عوض شد، بازار مس کلا خوابید.»

اول ظرف‌های آلومینیومی و رویی و استیل و بعد از آن ظروف تفلون بودند که جا را برای ظرف‌های مسی تنگ کردند. پخت غذا در ظرف‌های نچسب و سبک زودتر از آنچه مسگران فکر می‌کردند کاروکاسبی‌شان را کساد کرد. در مجله‌های «زن روز» و «اطلاعات بانوان»، پر شد از آگهی‌های تبلیغاتی قابلمه‌های نو. زنان، قابلمه‌های مسی سنگین را کنار زدند و خانه‌ها پر شد از دیگ و قابلمه‌های مدرن.

آن ظرف‌های مسین که عمری همدم مطبخ و خانه‌ها بودند و آش‌ها و خورش‌ها و غذای عروسی و عزا در جان سرخشان قل‌قل‌کنان پخته بود، تبعید شدند به انبارها: «به مردم گفتند ظرف‎های مسی مریضی میاره. درد و مرض به جان‌تان می‌اندازه. حالا ما که همه عمر تو مس غذا خوردیم، الان چه درد و مرضی داریم؟ هیچی. تن‌مان سالمه و حافظه‌مان مثل ساعت! دروغ می‌گفتن، می‌خواستن مردم از این ظرف‌های جدید بخرن…»

این مطلب را هم بخوانید:   شغلی پولساز و تازه در ایران، پانسیون‌ حیوانات خانگی!

در بازار مسگرها نه فقط چشم‌ها که دل‌ها هم نگران بود. مسگرها مثل بقیه روزهای عمرشان، هر روز آفتاب نزده، کرکره‌ها را بالا می‌دادند، قفل کارگاه و مغازه‌ها را می‌گشودند و باز از سر نو، همسرایی چکش‌ها زیر گذر بازارچه.

حوالی ‌سال ۶٨، آواز پر تکرار مسگران از صدا افتاد، خیلی‌ها چکش‌ها را آویختند و کوره‌های‌شان خاموش شد.

حاج‌علی و حاج مرتضی اما باور نداشتند روزگار خاموشی را. در حدود ٢٠سالی که از آن روزها گذشته، آنها مس را با قابلمه‌های‌شان، با دیگ‌ها و کتری‌های‌شان بارهاوبارها با هم سروده‌اند، یکی این سوی خیابان بن‌بست و یکی آن‌سو.

در کمرکش بازار زنجان، هنوز صدای همنوایی آنها بلند است. بعد از دالان‌های پیچیده و تودرتو، چند قدم بعد از طاق چشمه‌های سقف‌های گنبدی آجری، صدای چکش‌های آنهاست که راه را نشان می‌دهد.

حاج مرتضی، با کلاهی نمدی بر سر و دست‌های قرمز شده از گرد مس، آخرین میخ را روی در قابلمه می‌کوبد. در کارگاه کوچک او همه‌چیز از جنس مس است، حتی گردوغبار سرخی که روی جان چکش‌ها نشسته. کاسه و لیوان و نردبان و چهارپایه هم.

او مردی است از دنیای ضربه‌های پی‌درپی، با دست‌هایی که بندهایش همه پاره‌پاره. در سال‌هایی که رکود پا گذاشته بود روی خرخره مسگران، تنور کارگاه مسگری‌اش را یک تنه روشن نگه داشت و بعد از ٨٠‌سال مسگری همچنان بی‌وقفه می‌کوبد: «کسی نبود از ما حمایت کند. آنها می‌دانستند چطور تبلیغات کنند ولی ما آدم این کارها نبودیم. چشم باز کردیم خودمان را پای همین محرابی و سندان دیدیم. آن سال‌ها زندگی خیلی از مسگرها سخت شد. مجبور بودیم فقط دیگ بسازیم، همان را می‌خریدند. هیأت‌ها، مساجد و حسینیه‌ها می‌خریدند. مردم نه؛ ظرف مس را می‌فروختند به نان خشکی‌ها، این‌قدر بی‌ارزشش کردند.» دو سه ضربه آخر را می‌زند روی میخ مسی: «دل ما خون شد آن سال‌ها.» و دست را دوباره می‎زند روی قلبش.

اینچنین جانانه کوبیدن بر جان مس، برای حاج‌علی‌ها و حاج‌مرتضی‌ها نه فقط راهی برای رزق و روزی و نانی بر سر سفره‌بردن که حکایت عاشقی است. آنها عمری در این همنوایی هر روزه‌، در این آواز بلند مس زیر آسمان شهر، دلتنگی‌ها‌ی‌شان و عاشقی‌های‌شان را سروده‌اند: «این برای ما فقط کار نیست، این چکش و مس تنها نیست، عشق است که ما را نگه داشته. آنها که رفتند پی کاری دیگر، از سر ناچاری رفتند. یکی رفت خیاطی، یکی رفت مسافر‌کشی اما دل‌شان این‌جا بود.»

خیلی‌ها رفتند و دیگر نیامدند. سال‌ها بعد از خاموشی صدها کارگاه مسگری، «مریم قاسمی اندرود» پژوهشگر، «بررسی علل رکود صنعت مسگری در زنجان» را موضوع پژوهشی کرد که نتایج آن نشان داد تا پیش از دوران رکود، حدود ٣٠٠کارگاه و ٣٠کارخانه مختلف با بیش از ٢هزار نفر نیرو به کار مس اشتغال داشتند و با تولید انواع ظروف مسی مثل «دیگ و سینی، مجمعه و پارچ، تشت و ملاقه و آبکش و… نقش عمده‌ای در اقتصاد ایفا می‌کردند و افراد زیادی هم از طریق صنایع جانبی و فروش ظروف مسی روزگار می‌گذراندند.»

مسگری هم مثل بسیاری دیگر از صنایع دستی، در دهه‌های دوم و سوم پس از انقلاب رو به افول گذاشت. استقبال مردم در شهرها و روستاها به مصرف ظروف استیل، روی، آلومینیوم و پلاستیک در کنار بی‌توجهی دولت و نهادهای بالادستی، بالا بودن حق بیمه صنعت‌گران و درآمد ناچیز شاگردان در دوران رکود و ناتوانی برای رقابت با صنایع بزرگ مس و دخالت واسطه‌ها و دلالان، عرصه را بر مسگران سختکوش به قدری تنگ کرد که کارخانه‌های کوچک و کارگاه‌های مسگری رفته‌رفته تعطیل و بیش از ٢‌هزار نفر از فعالان این صنعت بیکار شدند.

خنده به جای خون دل

اوستا رسول، دو‌سال پیش چکش‌هایش را از پستوی انبار بیرون کشید و گردوغبار از صورت‌شان گرفت. از پشت چرخ خیاطی بلند شد و نشست پشت میز مسگری. «دیگر مشتری نداشتیم. ول‌کردم و رفتم تهران، خیاطی کردم. همه چیز می‌دوختم، لباس زنانه و مردانه، همه رقم بلدم بدوزم. اما تاب تهران را نداشتم. برگشتم. این مغازه را گرفتم و لبنیاتی کردم. چندساله باز هم مشتری مس هست، نه به اندازه سابق‌ها اما من دوباره مغازه را عوض کردم و الان اینها را می‌سازم…»

این مطلب را هم بخوانید:   بادام هندی بکاریم

اینها یعنی صدها کتری و قوری مینیاتوری مسی، ده‌ها ملاقه و کفگیر و دیگچه‌ها فسقلی که کف دست جا می‌شوند. هیچ‌کدام شبیه هم نیستند.

حاج‌رسول حالا بعد از سال‌ها دوری از مسگری در کارگاهی کوچک، چند باب بالاتر از همان‌جا که حاج مرتضی قابلمه می‌کوبد، صدای آواز «هوشمند عقیلی» را بلند کرده و تق‌وتق ضربه‌های ابزارهای ظریفش با نوای «درد و نفرین بر سفر/ این گناه از دست او بود…» آمیخته.

او کلکسیونی‌ترین مغازه را در راسته مسگرهای زنجان دارد، از تولید به مصرف. خودش می‌گوید: «دکوری‎های مسی.» خرده‌ریزهای عجیب: «حتی خودم هم دو تا شبیه هم درنمی‌آورم.»

قیمت این ظروف مسین ریزه میزه، کیلویی نیست، عددی است: «دلیل دارد بابا جان! مس هرچه ظریف‌تر باشد، درآوردنش سخت‌تر است. خوب توی دست نمی‌چرخد، الان خودت با این چکش بزن‌ رو این. می‌بینی، نمی‌چرخه، هرچه کوچکتر، چکش‌خورش سخت‌تر. این قهوه‌جوش را نمی‌بری؟»

مسگران بازار زنجان، این روزها نه با خون‌دل که با ته‌نشین خنده‌ای روی لب‌های‌شان، ورق‌های مس را زیر دستگاه «دندانه» می‌برند و دست‌های‌شان برای این‌که انبرها را روی تن مس بکشند، انگیزه‌ای دو چندان دارد هر چند حالا دست‌های‌شان می‌لرزد و گاهی خطا می‌کند.

حاج‌علی گلپسند، این روزها جواد را نشانده کنار دستش و دونفری با هم روزی ١۵ قابلمه مسی می‌سازند. سایز متوسط. حاج‌علی بین همه ظروف مسی، قابلمه را بیشتر از همه دوست دارد: «فقط قابلمه می‌زنیم. قابلمه را بیشتر از همه می‌خرند. از ما ۵٠‌هزار تومان می‌خرند، برای ما هر کدامش ٨‌هزار تومن سود دارد.»

جواد از دو‌سال پیش با ماهی ٨٠٠هزارتومان حقوق روی چهارپایه‌ای مسی کنار دست حاج علی، مشق مسگری می‌کند: «هر مسگری این راسته یک ظرف می‌زنه. ابزارهاش فرق می‌کنه. نمی‌شه همه را با هم زد.»

جواد بیست‌وچند ‌سال بیشتر ندارد و دو تکه پنبه را فشرده در گوش‌هایش: «این صدا اوایل کار خیلی سخت است. خیلی از شاگردانی که تازه کارند، نمی‌توانند این صدا را تحمل کنند. اول کار وقتی از این‌جا بیرون می‌روید هم صدای تق‌و‌تق حتی در خواب هم در گوش آدم می‌زند، اما بعد عادت می‌شود و دیگر این صدا را نمی‌شنویم.  من پنبه می‌گذارم اما اوستا نه.»

در بازار مسگران زنجان چه استادکارها و چه شاگردها، می‌گویند که «مس مُد شده» و برای آنها که عمری خون به دل ریخته بودند که چرا مس از یادها رفته چه خبری بهتر از این؟ سازمان میراث فرهنگی و صنایع‌دستی در آخرین آمارها اعلام کرده فروش صنایع دستی استان در نوروز ٩۶ به میزان ۵‌میلیارد و ۵٠٠‌میلیون تومان بود که در مقایسه با ‌سال گذشته ١٩۴‌درصد رشد داشته است و تنوع محصولات از چند قلم در سال‌های پیش به بیش از ١٠٠قلم رسیده.

زنانی که سال‌ها پیش ظرف‌های مسی را به نان خشکی‌ها فروخته بودند، حالا در میانه همین بازار جمع‌وجور مسگرها قابلمه‌های مسی نسل جدید را وارسی می‌کنند، سفارش‌ها از تهران و مغازه‌دارها کم نیست و توریست‌ها چشم‌شان دنبال قوری‌های دست‌ساز و قاشق‌های مسی است.

«آن‌وقت‌ها می‌آمدند می‌گفتند چرا این قابلمه کج است و دسته این ملاقه دراز! می‌گفتیم کار دست که یکی نمی‌شه. دو تا چشم آدمیزاد هم یکی نیست. الان هر چی کج‌وکوله‌تر باشه را بهتر می‌خرن…» حاج مرتضی اینها را می‌گوید و پشت خمیده و تاشده‌اش سایه می‌اندازد روی سندان مس.

برای استادکاران مسگری، در کوچه‌پس‌کوچه‌های بازار زنجان، این روزها هیچ خبری بهتر از این نیست که مردم می‌گویند، ظروف مسی برای سلامتی خوب است و نفرین و لعنت می‌فرستند به همان ظرف‌های نچسب تفلون! انگار که این پیران، همه اینها را در خشت خام دیده باشند و حالا روسیاهی مانده باشد به زغال. این‌که ظرف‌های مسی، ظروف سالمی برای آشپزی مداوم هستند و چه شروطی برای استفاده از آنها وجود دارد هنوز محل بحث و نظر است و موافقان و مخالفانش بسیار اما آنچه این‌روزها موجب شده کسب‌وکاری در بازار مسگران جانی دوباره بگیرد این است‌ که ظروف مسی علاوه بر انواع مناسب پخت‌وپز، در پذیرایی و زندگی روزمره مردم و همچنین در هتل‌ها و رستوران‌ها به‌عنوان یک کالای لوکس و جذاب مورد توجه قرار گرفته‌اند. ظرف‌هایی که سبک‌تر و کاربردی‌تر از گذشته ساخته می‌شوند و حالا بعد از یک جنگ تمام عیار با ظروف آلومینیوم و تفلون، سربلند از آن همه بی‌مهری همه‌جا دیده می‌شوند: در بازارهای بزرگ و کوچک، در مغازه‌‌های لوازم خانگی، صفحات اینستاگرام و فروشگاه‌های اینترنتی و حتی گران‌ترین و لوکس‌ترین مغازه‌های تهران.

این مطلب را هم بخوانید:   چگونه خلاقیت باعث موفقیت کسب وکار شما می شود؟

بازار مس این روزها آن‌قدر رونق گرفته که «جبار نورسینا»، رئیس اتحادیه مسگران و چاقوسازان زنجان می‌گوید، تقاضا بیشتر از عرضه شده و باید با تقویت کارخانه‌ها و کارگاه‌ها علاوه بر مس چکشی و کنده‌کاری که جنبه کاربردی دارد، تولید مس‌های تزیینی پرس هم مورد توجه قرار بگیرد. به گفته او درحال‌حاضر حدود یک‌هزار هنرمند صنعتگر مس در زنجان در حدود ٣٠٠کارگاه مشغول کار هستند. مسگرانی که همگی در این نکته اتفاق نظر دارند که مس خوب، مس چکشی است. مس پرس به گفته آنها اگرچه قشنگ است و خوش‌رنگ‌ولعاب اما نازک است و عمرش بلند نیست و زودتر از ظرف‌های مسی چکشی سیاه می‌شود. مسگران این‌روزها از دولت و سازمان میراث فرهنگی حمایت‌های بیشتر می‌خواهند، این‌که تسهیلاتی پیش‌بینی کنند که مس ارزان‌تر به دست مردم برسد و فکری به‌حال بیمه مسگران کنند.

در بازار مسگری زنجان، دغدغه این‌روزهای مسگران جوان‌ پیداکردن راهی برای توسعه بازار کارشان و معرفی صنایع‌دستی مسی در بازارهای داخلی و خارجی است اما آدم‌هایی مثل حاج‌علی و حاج‌مرتضی، آرزویی ندارند جز این‌که جوان‌هایی مثل جواد کنار دست‌شان بنشینند و یاد بگیرند چکش را روی تن مس درست بکوبند. این دغدغه حالا برای آنها آرزویی برآورده شده است. در راسته مسگران بازار زنجان، کنار دست هر مسگر پیر، چند جوان با پنبه‌هایی در گوش و چکش‌هایی در دست همسرایان تازه‌ای هستند که چراغ امید را در کارگاه‌های مسگری روشن کرده‌اند.

سفیدکاری پذیرفته می‌شود

کیلومترها دورتر از زنجان، سر پل تجریش مغازه‌ای هست که سال‌هاست کارش تعمیر قابلمه‌های معیوب آشپزخانه‌های مردم است. مغازه‌ای که عمری تن خراش خورده قابلمه‌های نچسب را با تفلون‌های تازه رفو کرده حالا آگهی چند‌سال پیش را «قابلمه تفلون تعمیر می‌شود» از پشت شیشه مغازه‌اش پایین کشیده و به جای آن نوشته: «سفیدگری، ظروف مسی پذیرفته می‌شود!»

زیر همین آگهی بهترین ویترین مغازه، پر است از انواع قابلمه‌های مسی، به ترتیب اندازه و در اشکال متنوع، کنده‌کاری‌شده، قلم‌زنی‌شده و ساده. قابلمه‌های از یاد رفته، حالا ظرف‌های خوشبختی هستند که نشسته‌اند در بهترین نقطه تماشا: «کسی تفلون نمی‌خرد. خیلی به ندرت. دیگر تعمیرات تفلون هم نداریم. این روزها همه بیشتر مس می‌خرند و چدن. یک روزی هم بود که هیچ‌کس مس نمی‌خرید…»

کیلومترها دورتر از تهران، در انتهای بلندترین بازار سنتی ایران در زنجان، همسرایی مسگرانی که جان‌شان به جان چکش‌های‌شان بسته، دیگر برای کسی گوش‌خراش نیست. گردشگران با همین صداست که راه بازار مسگری را پیدا می‌کنند و خیره می‌شوند به هیجان سرخ‌شدن مس در تنوره آتش و برای مردم شهر هم سمفونی چکش‌ها یادآور صدها خاطره و‌ هزار قصه شده: «آن‌روزها که مثل امروز نبود. آب لوله‌کشی نداشتیم. زنان می‌رفتن رخت‌شوی‌خانه. ما پشت راسته مسگرها زندگی می‌کردیم. همین جا که الان هم هستیم. مادرم برای رخت‌شویی تشت آب را از کارخانه کبریت‌سازی پر می‌کرد و می‌آورد. یک روز مسیر را عوض کرده و راهش را گم کرده بود. از خانمی پرسیده بود، می‌دانید محله بی‌سیم کجاست؟ آن خانم گفته بود، بیا با هم بریم. راه افتاده بودن اما وسط راه آن زن به خانه‌اش رسیده بود و مادرم نتوانسته بود، ادامه راه را پیدا کند. خلاصه مستاصل ایستاده بوده گوشه خیابان و تشت آب هم   بالای سرش. ناگهان صدای چکش مسگرها را شنیده و از خوشحالی فریاد کشیده: ‌ آی خونه‌ام را پیدا کردم!»

(Visited 651 times, 1 visits today)

درباره نویسنده

شما ممکن است علاقه مند باشید

ترک کردن دیدگاه شما