اعتماد به نفس واقعا چیست و از کجا می‌آید؟

اعتماد به نفس واقعا چیست و از کجا می‌آید؟

چگونه قرار است برای چیزی اعتماد به نفس داشته باشیم، آن هم بدون اینکه دل‌مان قرص باشد؟ مثلا یک شغل جدید به ما پیشنهاد شده که تا به حال هیچ تجربه‌ای در آن نیندوخته‌ایم. حالا چگونه قرار است احساس کنیم که در آن شغل مسلط خواهیم بود؟ یا در موقعیت‌های اجتماعی… اگر تا به حال کسی از ما خوشش نیامده باشد، چطور قرار است با اعتماد به نفس رفتار کنیم؟ یا اینکه چطور می‌خواهیم در روابط با جنس مخالف، آدمی باشیم که به خودش اعتماد دارد، در حالی که قبلا حتی یک رابطه موفق هم نداشته‌ایم؟ پاسخ این معما چیست؟

از جاده‌ی کمربندی اینطور به نظر می‌رسد که اعتماد به نفس شهری است که در آن پولدارها پولدارتر می‌شوند و فقیرها همان زامبی‌های بدخت و بیچاره و گداگُشنه‌ی فلک زده‌ای که بودند، باقی می‌مانند.

اگر در زندگی هیچگاه احساس نکرده‌ باشید که مقبولیت اجتماعی دارید و به چهار تا آدم جدید که می‌رسید اعتماد به نفس‌تان را از دست می‌دهید، این عدم اعتماد به نفسی باعث می‌شود سایرین فکر کنند شما آدم چَفت و چولی هستید، در نتیجه شما را بین خودشان راه نمی‌دهند. همین قضیه برای روابط نزدیک هم صدق می‌کند. نبود اعتماد به نفس کار دست طرفین خواهد داد و اغلب به جدایی و مورد عنایت قرار دادن یکدیگر از پشت تلفن ختم خواهد شد.

بیایید منطقی به قضیه نگاه کنیم: اگر قرار باشد فرت و فرت در زندگی ببازیم، پس چگونه باید انتظار داشته باشیم در زندگی آدم برنده‌ای باشیم؟ و اگر قرار باشد انتظار برنده شدن را به گور ببریم، پس باید مثل بازنده‌ها رفتار کنیم. اینطوری است که چرخه‌‌ی سگیِ دریوزگی ادامه پیدا می‌کند.

معمای اعتماد به نفس اینجا شکل می‌گیرد که برای خوشحال بودن، دوست داشته شدن یا موفق بودن، اول باید به خودتان اعتماد داشته باشید؛ اما بعدش می‌فهمید که برای داشتنِ اعتماد به نفس، اول باید خوشحال باشید، دوست‌تان داشته باشند یا موفقیت‌هایی کسب کنید.

گرفتید چرا می‌گویم معما؟ بلانسبت شما، این قضیه عین اوضاع سگی است که دُم خودش را بو کند و دور خودش بچرخد. یا اینکه یک پیتزافروش به خودش زنگ بزند و پیتزا سفارش دهد. می‌توانید ساعت‌ها به سقف خیره شوید تا شاید از طریق شیوه‌های ذهنی این معما را حل کنید، اما درست مثل همان مشکلی که با عدم اعتماد به نفس‌تان دارید، به احتمال زیاد به همان جایی برمی‌گردید که شروع کردید.

من از مشاهده‌ی رفتارهای آدم‌ها چیزهای کمی راجع به اعتماد به نفس دستگیرم شده است. پس قبل از اینکه برای فرار از این بن‌بست بروید و سفارش پیتزا بدهید، بگذارید قضیه را برایتان بشکافم:

این مطلب را هم بخوانید:   پردرآمدترین شغل ها در ایران

۱. فقط به این دلیل که فلانی چیزی دارد (یک ورزشگاه پر از دوست و رفیق، چند میلیون دلار یا بدن معرکه) دلیل نمی‌شود که این آدم سرچشمه‌ی خروشان اعتماد به نفس باشد. مثلا غول‌هایی داریم که پولشان از پارو بالا می‌رود اما راجع به همین ثروت خودشان هم اعتماد به نفس ندارند. یا مُدل‌هایی هستند که راجع به ظاهر خودشان اطمینان خاطر ندارند و یا بازیگرانی که به محبوبیت خودشان هم شک دارند.

پس، به نظر من اولین چیزی که راجع به این مسئله می‌توان عنوان کرد این است که اعتماد به نفس چیزی نیست که بی برو برگرد منشاء بیرونی داشته باشد. در اصل اعتماد به نفس حسی است که از درک ما از خودمان ناشی می‌شود، فارغ از هر گونه واقعیت بیرونیِ قابل لمس. یعنی اگر هزار نفر هم از ما حساب ببرند، تا خودمان در خودمان به این درک نرسیم، کماکان ممکن است احساس کنیم دیگران ما را آدم حساب نمی‌کنند.

۲. از آنجا که اعتماد به نفس الزاما به معیارهای بیرونیِ قابل لمس بستگی ندارد، می‌توانیم نتیجه بگیریم که بهبود دادن وجوه بیرونی و قابل لمس خودمان قرار نیست الزاما برای‌مان اعتماد به نفس بسازد. یعنی ممکن است کار ما از بیرون اوکی باشد، اما چون از درون به خودمان اعتماد نداریم، کماکان این حس در ما شکل نگیرد.

احتمالات حکم می‌کند شمایی که خواننده‌ی این متن هستی، ۲ یا ۳ دهه عمر کرده‌ای و کم و بیش این قضیه را خودت تجربه کرده‌ای. ترفیع گرفتن سر کار الزاما باعث نشده تا به توانایی‌های حرفه‌ای خودت بیشتر اعتماد پیدا کنی. در واقع، اغلب این کار می‌تواند باعث کم شدن اعتماد به نفست هم بشود. همچنین آشنا شدن با غریبه‌های بیشتر هم باعث نشده که خیال کنی در حد جیمز باند جذاب هستی.

این مطلب را هم بخوانید:   ۸ راز ثروتمندان نامحسوس در اطراف شما

۳. اعتماد به نفس، حسی درونی است. حالتی ذهنی است. درکی از خود است که می‌گوید چیزی کم و کسر نداری و هر چیزی که الان یا بعداً لازم است را داری. کسی که در زندگی اجتماعی‌اش اعتماد به نفس دارد، همان کسی است که احساس می‌کند برای سر و کله زدن با مردم چیزی کم و کسر ندارد. برعکس، کسی که در زندگی اجتماعی دچار کمبود اعتماد به نفس است، پیش خودش باور کرده که برای دعوت شدن به فلان مهمانی، پیش‌نیاز باحالی را پاس نکرده و طوری واهمه دارد که انگار اگر به آنجا برود قرار است شلوارش از پایش بیفتد. همین حس کم و کسری داشتن است که باعث می‌شود رفتارهای چَفت و چولی‌شان بیرون بزند و کار را خراب‌تر کند.

تابلوترین راه حلی که می‌توان برای این مشکل ارائه داد این است که صرفاً باور کنید هیچ چیزی کم و کسر ندارید. اینکه همه چیز را از قبل دارید یا اینکه به زبان خودمانی شاخ و دُم که ندارید تا جلوی اعتماد به نفس‌تان را بگیرد! شما هم عین بقیه این لیاقت را دارید تا برای خاطر جمع بودن از خودتان، همه چیز داشته باشید.

اما ممکن است این طرز فکر – اینکه باور کنید همین الانش هم خیلی خوشگل و ملوس هستید، در حالی که در عالم واقعیت قیافه‌تان شبیه لجن خسته‌ای است که از گلگیر وانت قالیشویی آویزان است، یا اینکه الکی پیش خودتان فکر کنید که خداوندگار موفقیت هستید، آن هم در حالی که پرسودترین کسب‌وکار عمرتان، آن تابستانی بود که به بچه دبیرستانی‌ها لواشک می‌فروختید – شما را به آن اتوبان پرت و پلایی برساند که برای پیدا کردن دور برگردانش باید ۱۰ کیلومتر دیگر جلو بروید. همین طرز فکر خودشیفته‌گونه‌ی غیرقابل تحمل است که مردم را وا می‌دارد تا بگویند چاقی هم فرمی از زیبایی است (در حالی که می‌دانیم ضرر چاقی از سیگار هم بیشتر است).

خب پس، اینکه سر خودمان را گول بمالیم که نشد راه حل. خیالبافی کردن راجع به داشتن چیزهایی که حتی خوابش را هم ندیده‌ایم کار خبطی است. راه حل درست این است که خیلی ساده صرفا با همان چیزی که آن را به صورت پتانسیل نداریم، راحت باشیم. همین.

این مطلب را هم بخوانید:   شیرینی پزی و قنادی راه بیندازیم

قِلِق بسیار بزرگ کار اینجاست:

«اعتماد به نفس» کاری به احساس راحتی کردن با چیزهایی که بهشان رسیده‌ایم ندارد، به این کار دارد که «بتوانیم با چیزهایی که بهشان نمی‌‏رسیم حس راحتی برقرار کنیم.»

آدم‌هایی که در کسب‌وکار به خودشان اعتماد دارند، به این دلیل ترسی از ریسک کردن ندارند که با شکست خوردن راحت برخورد می‌کنند.

آدم‌هایی که در زندگی اجتماعی به خودشان اعتماد دارند، به این دلیل کلی آدم دور و برشان دارند که با جواب منفی شنیدن راحت برخورد می‌کنند.

آدم‌هایی که در رابطه‌ی خصوصی‌شان به خودشان اعتماد دارند، به این دلیل کمتر کاسه و بشقاب هوا می‌کنند که با ناراحت شدن راحت برخورد می‌کنند.

واقعیت این است که راه مثبت از منفی‌ می‌گذرد. آنهایی که با تجربیات منفی زندگی‌شان راحت‌تر برخورد می‌کنند، کسانی هستند که بیشتر درو می‌کنند.

ممکن است بگویید این دو تا چیز ناقض یکدیگر هستند که «اگر می‌خواهید موفق باشید باید با شکست خوردن مهربان برخورد کنید»، اما واقعیت دارد. شاید نگرانی بیشتر از این بابت است که نکند با شکست‌ها راحت برخورد کنیم – به این معنی که شکست را، مثل دندان درآوردن در هنگام کودکی، به عنوان بخش جدایی‌ناپذیری از زندگی بپذیریم – و آنگاه شکست‌ها در مغزمان ته‌نشین ‌شوند و بعد از مدتی خودمان را به شکست تبدیل ‌کنند!

اما این ماشین اینطوری کار نمی‌کند. راحت برخورد کردن با شکست‌ها به ما اجازه می‌دهد بدون ترس کار کنیم، بدون پیش‌داوری به میان مردم برویم و بدون شرط گذاشتن دیگری را دوست داشته باشیم. راحت برخورد کردن با نداشته‌ها به ما کمک می‌کند (دور از جان) دست از تعقیب دُم‌مان برداریم و بفهمیم که دُم هم جزئی از بدن است. مغازه‌ی پیتزافروشی هم سفارشش را کنسل می‌کند، چون متوجه می‌شود آن پیتزایی که می‌خواسته را خودش دارد.

الان هم اگر اجازه بدهید این مقاله را منتشر کنم و البته قبلش بروم با این حقیقت که ممکن است بعضی‌ها حالشان از مقاله‌ام بهم بخورد و فحش بارم کنند، احساس راحتی برقرار کنم و بعدش هم پیتزایم را بخورم.

markmanson.net

(Visited 69 times, 1 visits today)

درباره نویسنده

شما ممکن است علاقه مند باشید

ترک کردن دیدگاه شما